هلیاهلیا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره
بابامهدیبابامهدی، تا این لحظه: 41 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
مامان بهارمامان بهار، تا این لحظه: 39 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
یکی شدن مامان و بابایکی شدن مامان و بابا، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

پرنسس کوچولوی ما

جشن ولیمه هلیا.....

گل نازم، بابامهدی زحمت کشید وبرای شما جشن گرفت البته چون محرم بود بعداز صفر اینکارروکردیم.             دست مامی درد نکنه این لباس جشن شما بود که مامی برات بافتن. ...
11 تير 1393

وقتی زردی نشست به روی گل سرخم...

عشقم، مامان خیلی غصه خورد تب و لرز کرد.داغون شد ولی نتونست بزار شما با وزن کم و زردی21تنهایی تو بیمارستان بستری شی.اوردیمت تو خونه بستریت کردیم.چهارروزشب تا صبح مامی بالای سرت بود.من واقعا مدیونشم. ...
11 تير 1393

لحظه دیدار نزدیک است......

پرنسسم، با کلی ترس رفتیم تو که یه خانمه گفت بخواب روی این تخت وقتی خوابیدم و شروع به حرکت کرد تمام سالن دور سرم میچرخید.پشیمون شده بودم میخواستم برگردم.ولی خوب تو رو چیکارمیکردم.نمیشد که تو توی دلم بمونی......به خودم گفتم واسه ترسیدن خیلی دیره.من از حالا یه امانتدارم.باید زودتر برم و فرشتم رو بغل کنم.من رو با تخت گذاشتن تو یه اتاق و رفتن هرازچندگاهی یکی میومد وباهام احوالپرسی و شوخی میکرد.اسمم رو میپرسید و جنس تو رو اسم تورو..........صدای هلو گفتن یه اقایی هم میومد که بعدا فهمیدم متخصص بیهوشی بود.مشغول دلداری خودم ودعا بودم که خانم دکترمهربون خوشگلمون اومد.با دیدنش جون تازه گرفتم.حالمون و پرسید وگفت:" نگران نباش بهت قول دادم بهترین خ...
10 تير 1393